، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

امیر حسین عزیز

مدرسه رفتن امیر حسینم

روز دوشنبه رفتیم خونه اقا جون اینا تا به دیدن دایی جواد که از مشهد اومده بود بریم توی راه تلفن زدم به مامان جون که مدرسه  بود سر راه ببریمش خونه وقتی رسیدیم رفتی توی دفتر و نشستی پشت کامپیوتر من نمیدونم تو چرا اینقدر به موبایل و کامپیوتر علاقه داری به زور از مدرسه اوردیمت بیرون اینم اولین باری بود که رفتی مدرسه ایشالا در آینده از طرفدارای پرو پا قرص مدرسه ودرس باشی خلاصه وقتی رسیدیم آقا جون سبزی خریده بود اینقدر اذیت کردی اجازه نمیدادی پاک کنیم بعدشم واسه شستنش رفتی تو حیاط و یه دل سیر آب بازی کردی عصر که دایی جواد از کار اومد همگی با هم رفتیم بالا خونشون همه وسایل دایی را ریختی به هم  هر جا زن دایی میرفت  پشت سرش میرفتی بهتر ...
17 مرداد 1392

بدون عنوان

روزپنج شنبه رفته بودیم مبارکه خونه اقاجون اینا مامان جون واقاجون دیشبش تا صبح مسجد بودند صبح هم کار داشتند نخوابیده بودند ظهر که می خواستند بخوابند تو حسابی افتاده بودی به شیطنت و نذاشتی هیچ کس بخوابه دوست داشتی همه بیدار باشند تا با تو بازی کنند دایی علی هم بی سحره روزه بود حال بازی کردن با تو را نداشت ولی تو کلی اذیتش کردی اخر اقا جون بی خیال خواب شد گفت بیرون کار دارم هنوز حرفش تموم نشده بود که تو پریدی کفشاتا آوردی تا باهاش بری کلی حرکتت خنده دار بود آقا جونم تو را برد واست بستنی خرید و اومد  جمعه بابایی قرار بود بیاد دنبالمون صبحش با مامان جون شله زرد واسه افطار درست کردیم که تو اصلا نخوردی دایی جواد هم مشهد بودند داشتند بر میگشتند...
13 مرداد 1392

تولدت مبارک عزیزم

دیشب رفتیم باغ فردوس تا تولدتا جشن بگیریم بعد از افطار کلی بازی کردی من و بابایی هم نگات میکردیم ولذت میبردیم اخر شب به زور وبا گریه اوردیمت خونه دوست داشتی بازی کنی .... امروز هم صبح بردمت حمام بعد از حمام کلی خوابیدی برای اینکه بیدار بشی وعده بیرون رفتنا بهت دادم تو هم بیدار شدی وهیچی نخوردی فقط میخواستی بری بیرون بابایی رفته بود کار من هم لباس پوشیدم و با هم یه کم رفتیم پیاده روی تو راه یه دونه تلفن اسباب بازی هم واست خریدم اینم کادو تولد مامانی حالا بابایی باید به قولش عمل کنه گفته امسال واسه تولدت می خواد سهام بخره تا واسه آیندت پشتوانه مالی باشه ببینیم کی به قولش عمل میکنه.... ...
7 مرداد 1392

سلام

سلام امیر حسین جونم فردا تولد 2 سالگیته الان 2ساله من شیرین ترین لحظه های زندگیم با تو گذشت .همه ی زندگی من از وقتی اومدی در وجود تو که عزیزتر از جونمی خلاصه شده با تمام وجودم خدا را به خاطر داشتن تو شکر میکنم.2سال پیش تو با عجله زیاد یک ماه زودتر از وقت لازم اومدی به دنیا خدا تو را واسه ما نگه داشت چون خیلی روزای سختی بود هیچی دوست ندارم ازش بنویسم...... تولد پارسال همه را دعوت کردیم واسه افطار بعدش یه جشن کوچولو واست گرفتیم اون موقع تازه راه افتاده بودی ولی امسال من و بابایی با هم تولد گل زندگیمونو جشن میگیریم البته مامان جون و آقا جونت مثل همیشه شرمندمون کردن و کادو تولدت را خیلی زود واست خریدن یه اسکوتر قرمز رنگ که تو هم خیلی دوستش د...
5 مرداد 1392
1